زنگ زد که پاشو بیاااااا دلم ی ذره شده برا وروجکا
من و بابا هم هی انکار که سرما خوردین و صداتون گرفته و .. که گفت نه چیزی م نیس
با کش و قوسهای فراوان، رفتیم بالاخره با ی شاخه گل نقره
سوغاتی یامونم یکی دو دست لباس برا بچه ها، بلوز برا من و لباس زیر برا بابا بود
کربلا...برچسب : نویسنده : sarvandnuzh بازدید : 149